منوچهر بعد از کمی تامل
:«!
چه لباس برازنده ای پوشیدی، خوب روحیه ات را مجسم می کند »«
؟ منوچ، تو راستی گمان کردی که آن عکس درست است »«!
پس نه غلط است..مال از ما بهتران است »«.
به تو گفته بودم که پارسال پسر خاله ام شیرینی مرا خورده بود »«
؟ اما لباست »«
؟ چطور »همان لباس تافته ای که دو ماه پیش از لاله زار خریدی که رویش خال سیاه دارد، توی عکس همان به تنت
»«.
استآخر یک چیزهایی هست ، اگر تو می دانستی
! من هیچ وقت جرات نمی کردم که برایت بگویم ولی تصمیم گرفته »«
؟ بودم که پیش از عروسی مان به تو بگویم. آیا می شود دو نفر با هم راست حرف بزنند«
؟ پس حالا اقرار می کنی که در تمام این مدت به من دروغ می گفتی »نه می خواهم بگویم من همیشه فکر کرده ام
. آیا ممکن است که دو نفر ولو دو دقیقه هم باشد صاف وپوست »«
؟ کنده همه احساسات و افکار خودشان را بهم بگویند«.
گمان می کنم از پشت صورتک بهتر بشود راست گفت »«
؟ من از خود می پرسیدم آیا حقیقتا تو مرا دوست داشتی یا نه »«..
دوست داشتم ولی »«
؟ درست است، اما در تمام این مدت آیا به من دروغ نمیگفتی، آیا مرا از ته دل دوست داشتی »تو برای من مظهر کس دیگر بودی، میدانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست
. در عشق این مطلب بهتر »معلوم میشود، چون هر کسی با قوة تصور خودش کس دیگر را دوست دارد و این از قوة تصور خودش است که
کیف میبرد نه از زنی که جلو اوست و گمان میکند که او را دوست دارد
. آن زن تصور نهانی خودمان است، یک« .
موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد«.
من درست نفهمیدم »میخواهم بگویم که تو برای من موهوم یک موهوم دیگر هستی، یعنی تو بکسی شباهت داری که او موهوم اول
»« .
من بود. برایت گفته بودم که پیش از تو من ماگ را دوست داشتم«
؟ همان دختری که توی دانسینگ با او آشنا شدی »« .
خود اوست »«
؟ او را از من بیشتر دوست داشتی »ترا دوست داشتم چون شبیه او بودی
. ترا میبوسیدم و در آغوش میکشیدم بخیال او . پیش خودم تصور »میکردم که اوست و حالا هم با تو بهم زدم چون تو که نمایندة موهوم من بودی یادگار آن موهوم را چرکین
« .
کردی« !
مردها چه حسود و خودپسند هستند »« .
زنها هم دروغگو و مزورند »